محل تبلیغات شما



<<نمیدانی با چه اشتیاقی اینهمه درد سر کشیدم تا ببینمش>>

نمیدانم آب سرد کدام بی مهری را بر سرم ریخت؟

سعی کردم  و دلم می خواست و دلم میخواست

ناگهان.

دیدم جایی دیگر دست و پا میزند.حیف از من و دلم

همین طور که گره های دلم را از او باز می کردم

نورهای اون شهر لعنتی قاطی پاطی شدند.

فقط.

امیدوارم همین احساس های تلخ  منو با کسی تجربه کند.


زیباترین موجود ؛ خوشبو ترین انسان و گرم ترین نفس را داری. دامنه تجربیات من گسترده نیست.اما همین اندک را تو کاملا پر کردی. نمیدانم اگر قرار بود جرعه ای از زندگی را مزه کنم ؛برای دوام آوردن تو آنرا بمن دادی. مثل نوری هستی که زندگی را گرم می کنی.مثل آبی زلال که بدی ها را میشویی. راستی نمیدانم آنجا که با تو بودم کجا بود.ویرانه ای که فرشته ای در آن افتاده و یا قطعه ای از بهشت که درک نکردم.
وقتی کسی را نداری.تنها هستی دیگر ترس نداری. از چه بترسم.از چه ناراحت بشوم. روی خط آخر دنیا همون جایی که همه از رسیدن بهش می ترسن وایسادم. نه دیگه نه هیچ چیزی نیست. حالا میخواهی هولم بدی یا دستم را بگیری. این انتخاب توست خدایا.
بازهم پیشنهاد خوب از طرف تو بود.خوابیدن در جنگل. نمیدونم ترس هام کجا میرن وقتی تو هستی. چادر قشنگی برپا کردی.صدای بارون روی چادر. چایی درست کردیم و من فقط دلم میخواهد همینطور که بغلم کردی . همین طور تا آخر دنیا تو بغلت بمونم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه سیار روستایی سرخه